ساعت 2:41 دقیقه است. امشب از اون شباست که دلم حسابی گرفته. به دنیا فکر میکنم، به گذشته ها، به خودم، به دل تنگی، به تنهایی و به زن محسن.
ندیده دلم برای نبودش سوخت. خیلی برام گریه آوره. من که از دنیا خوشم نمیاد. شاید دنیا هم از من خوشش نمیاد.
به پازل فریبنده ی دنیا و قطعات ناجوری که کنار هم دارن چیده میشن فکر میکنم. به پروانه فکر میکنم، به حرفا و کلمات، به چیزایی که به ذهنم نمیان اما روی دلم سنگینی میکنه، به چیزایی که نمیدونم چی هستن اما دائم اشکمو در میارن فکر میکنم.
...
به آهنگی که بیکلام در حال گذره گوش سپردم و انگار روحم هم سرگردان با اون به ناکجاآباد درونم سفر میکنه. به اونجایی که هیچ وقت کشفش نمی کنم و همیشه هم اون قسمت هستش که منو با بلور دیده به کالبدم بر میگردونه و راهیِ جسم میکنه.
امشب فقط میخوام گریه کنم، نمی دونم چرا فقط آهنگ گوش میدم و اشک میریزم. این چیه که در اطراف من جریان داره و من از اون عقب افتادم و اصلاً دلم رضا نیست به دنبالش برم. بهش زندگی میگن؟ من دوست ندارم دنیا این جور بچرخه و بگذره. شهر رویایی من به دور از آلایشه. اما جسمم اسیر آلایش شهر آدما شده. انگار دیگه راه ارتباطی من با شهر رویاهام قطع شده و من مثل غریبی بی هم زبان در شهر آدما اسیرم و کم کم دارم هم رنگشون میشم و از این وضعیت راضی نیستم.
احساس من به ناکجاآباد من سرک میکشه و غرق در خودم میشم و دیده هام امان به کویر خشکیده ی صورتم نمیدن و منو از وضوح در تماشا به دور میکنن. گاهی زندگی همین طوری اشک آلود برام زیبا تر از هر چیزی میشه.
به فردا و فردا هایی که قراره به همین منوال بگذره فکر میکنم. کِی به وصال بهترین ها دست پیدا میکنم؟ کی تموم میشه این بی انتها دنیای یک رنگ که با همه بد تا میکنه و براش فرق نمی کنه کیه که هدف قرار داده.
گاهی دلم غم پسند میشه و برای چیزایی که شاید نیاز نیست مدت ها اشک میریزه، اما دلم رضایت میده که گریه رو آغاز کنه چون با خودش تکرار میکنه: فردا دیگه این حالو نداری و احوال ناب این لحظات رو از دست نده.
برای خاطرات محسن با همسرش اشک میریزم، برای نبودن های یه دلدار، برای رفتن های ظالمانه و خو گرفتن های اجباری، برای رویه ی زشت دنیا و تن دادن های انسانی، برای چهره ی نقش بسته در ذهن آدمی که مجبوره هر روز ندیدن ها رو تجربه کنه و تسلیم باشه، برای گوش هایی که تمنای شنوایی دارن و برای نشنیدن های واقعی، برای آدمای اومده و برای عزیزان رفته، برای غرق دریای با هم بودن، برای دل آدمایی که دوست ندارن به رفتن ها عادت کنن و برای آدم هایی که رفتن رو به دل میقبولونن و حکم پذیرش رو برای دل صادر میکنن، برای لطافت های انسانی و اجبار های انسانی، برای اشک های پنهانی و لبخندای همگانی، برای تمنای دل نواز آغوش واسه در بر گرفتن و برای در آغوش کشیدن زانو های تنها، برای با هم خندیدن و برای تنهایی گریه کردن، برای دلبری های دو نفره و برای دل آزاری های یک نفره و برای تن تناز دلدار و برای تن نحیف و رنجور عزیز سفر کرده.
من دلم شاید خیلی احساسیه، اما دوست دارم واسه این چیزا گریه کنم. کسی منو اجبار به خرج بلور دیده واسه دیگری نکرده و من رایگان بلور هام رو صرف احساس درون میکنم.
من دوست ندارم این چیزا درون من بمیره. اغلب اشکای من خواسته است برای حس های دل آزارم.
چقدر خوبه که شمع و پروانه با هم تموم شن و یکی برای لمسِ حسِ نبودن دیگری باقی نمونه.
راز رفتن و موندن چیه؟؟؟
گاهی دلم به من اجبار میکنه طعم هیچ چیز رو نچشم تا برای لمس مدتی کوتاه اون ها اشک نریزم.
به نظرم برای از ابتدا نبودنشون اشک ریختن راحت تره تا برای نبودن های همیشگیشون بعد از مدتی داشتنشون.
فکر میکنم خدا با دل من خوب تا میکنه.
برای من گاهی بوسه به روی خدا زدن کافیه. گاهی نگاه به آسمون کردن و یه جمله ی درونی گفتن به خدا کافیه. هر چند صدای من غیر قابل تحمل شده برای خدای سراسر شنوایی نسبت به بنده هاش.
دوست دارم خدا بوسم کنه. دوست دارم خدا همه ی عقده های منو ازم بگیره. دوست دارم خدا رو ببینم. دوست دارم برام لبخند بزنه...
اما چرا رضایت به از دست دادن همه ی این ها دادم و الان این هستم؟؟؟
دوست دارم هم آهنگ با آهنگ در حال پخش به خدا سفر کنم به خودم، به بی انتهایی ها، به همیشگی ها، به مانایی ها و به هر آنچه در ظرف دنیا جا نمی گیره.
...
خودمونیم ها امشب خیلی دلم تنگه برای امین و پروانه.
برای اطاعت های بنده وار دلداده ای که شاید خیلی زود همه چیز رو فراموش کرد. برای صدایی که حتی ضبط شدش اصلاً ارضا نمی کنه اشتیاق گوش ها رو. برای بودن کسی که به نبودن ها پیوست. برای خواستن کسی که حتی گوشه های ذهن هم دارن باقی مونده های یادشو به کُنج نا خواسته ها میفرستنش.
دلم خیلی امین رو میخواد. امین به نماد دل من تبدیل شده. امین گوشه ی گمشده ی دل پروانه است که شاید بشه گفت پروانه با رفتنش خودش رو گم کرد. شاید امینِ دنیای واقعی اصلاً این نباشه، شاید اصلاً تو دنیای واقعی امینی نباشه، اما امین رویا های پروانه زیباترین هاست که پروانه گاه گاهی دل تنگ وجودش میشه و تنش سراسر خواسته میشه واسه بودنش و دلش سراسر آزردگی از نبودنش.
امین رویای های من سلام
خیلی وقته دلم برات تنگ شده. شاید جنسیتت برام معنایی نده و من فقط تورو بخوام بی تفکر در مورد چه چیز بودنت.
امین رویای خودم خوبی؟
انگار سال هاست این دلداده ی خائن به انتظار تو نشسته و اما سرگرم به دیگرانه.
امینِ من گاهی حس میکنم تو باید بی لب گشودن پرده از راز درون برداری برای این افسرده. من بودنتو دوست دارم و با نبودنت از دست رفتم.
با خودم حس میکنم که شنوا به این حرفایی. تو به من گفتی من میفهمم حالت چطوریه؛ خب من اینو باور کردم؛ گاهی از درون سرت داد میکشم و گله و شکایت آغاز میکنم با تو. گاه متهمت میکنم و گاه متهم میشم.
گاهی تو رویاهام رو به روت میشینم و فقط نگاهت میکنم و اما در واقعیت فقط به یه گوشه چشم دوختم و آبشار دیده هام سرازیر شدن.
میدونم که امروز نزدیکای صبح شاید نتونم از سردرد آروم بشم اما اشک ریختن برای تو رو میخوام.
تک رویای زیبای من غرق بوسه میکنم یاد دلنواز تو رو و چون کلماتی ندارم که احساسم رو بیان کنم مجبورم خاتمه به این نوشتن ها بدم. تو این روز ها خیلی تنهام و اما دوست دارم فقط تو باشی و احتیاجم به دیگران از دست بره. دوست دارم دوباره یافته شم برای خودم و دیگه گم نشم. دوست دارم به یه جای نتیجه دار برسم و تموم شه این سرگردانی روحی و خستگی های جسمی از خودم.
و دوباره سلام امین رویا های من... سلام... 01/06/90- پر از حس نا آشنای غم