سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمندان، پیشوا و پرهیزگاران، سروراند و همنشینی آنها، مایه فزونی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
شاهنامه(0)
لینک دلخواه نویسنده

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :14
کل بازدید :107981
تعداد کل یاداشته ها : 38
103/1/9
8:26 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
+ه[120]
یه آدم عصبی که همیشه فکر می کنه حق با اونه. خودش بدش از این خصایص میاد اما نمی دونه چرا همیشه اینجوریه. در ضمن من از بی محبتی و بی توجهی متنفرم که این خیلی واسم مشکل سازه، اما خب دیگه بالاخره بچه بدی هم نیستم. اگه خواستین لینک کنین منو به اسم *شهپری زاده زِ باران* لینک کنین. ممنون

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
تیر 1388[6] مرداد 1387[3]
پیوند دوستان
 
فرزانگان امیدوار پرسه زن بیتوته های خیال یا امیر المومنین روحی فداک هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) بندیر نهان خانه ی دل TOWER SIAH POOSH آخرین روز دنیا ♥هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب♥ ****شهرستان بجنورد**** سفیر دوستی تنهایی......!!!!!! .: شهر عشق :. تراوشات یک ذهن زیبا پاتوق دوستان رازهای موفقیت زندگی برادران شهید هاشمی S&N 0511 علمدار بصیر سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir دریا دلان (بسیج فرهنگیان مشهد) نهِ /دی / هشتاد و هشت دل سپرده به...... نوری چایی_بیجار سوادکوهی ریکا عطر حضور مینو دانلود کلام دل عاشقی شاید آن نقطه ی نورانی چشم گرگان بیابان است گل یا پوچ ؟ پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان محمد شادانی آبجی کوچیکه ღ ·▪●۩چار دیواری تنگ و تار&# دهاتی دکتر علی حاجی ستوده قلب خـــــــــــــــــاکی نوجوونی یه دختر تنها شاهد انا مجنون الحسین مهسا خانم آنتی ویروس دو رکعت بندگی مهدیار دات بسیجی پاسبان *حرم دل* شده ام شب همه شب محسن کر مـــــا نـــــــــــــــــــشاه دو روی ماه خدا را ببوس بیوه سیاه محمد امین -●(•▪●۩ دارو دسته ی برو بکس باحال باران ۞ دختر + پسر = جنگ جهانی سوم ۞ تقدیم به آرزوهای سرگردان همیشه دلتنگ از تو می نویسم دریا کویر ● باد صبا ● یادداشت های یک روحانی حدیث نفس روزگار رهایی کسب درآمد از اینترنت بیاتو خلوت من مصطفی نمازیان شاهنامه پرواز با پلاک ها ---مسافر 2008 جنوب--- خودارضایی دوست تو میتونی !! دانلود آهنگ ترانه موزیک سرگرمی عکس کلیپ اس ام اس خاطرات یه دختر زشت بهانه ایرانی تنها yahoo tools یه دوست ... زریبار دانلود ***سیاوش شبرو*** چـــــاوش ( اعتراضی که شاید به گوش برسد ) بی نوا دخترکی تنها افسر جوان جنگ نرم کسی از جنس دریا یوکده- شبکه اجتماعی محبوب داستانک شاعر پروانه ها علی قنبری راشنانی- عشقِ مسی

الان ساعت 20:33 دقیقه روزِ 15 دی ماه سال نود و یکه.

امروز با چشم دریایی روزِ خوبی داشتم.

باید یه کم قبل تر از بودن با چشم دریاییم بگم؛ یعنی قبل از اینکه با چشم دریاییِ خودم باشم رفته بودیم روستای کارخونه، نذریِ عمه اینا. برگشتنی بنا به درخواستِ مامان قبول کردم که با پای پیاده به خونه برگردیم.

... توی روستا همه ی مناظر زیبا هستن حتی یه قلوه سنگ...

اولای مسیر مامان چند قدم جلوتر از ما راه می رفت و من با نفسم گام برمیداشتم مسیرِ زیبای خدارو... از "م" خواستم یه خرده صبر کنه تا من به اردک ها که مشغول آب بازی و آب تنی تو جویِ سرشار از شفافیت بودن نگاه کنم. اجازه دادو من ایستادم، و مشغول تماشای این همه زیبایی بودم... بهش گفتم میبینی چه زیبا سرشونو زیر آب میبرن و چه متمرکز رو آب شناورن؟ گفتم "م" یادته رفتم شنا یاد بگیرم؟ آرزومه مثل همینا تو آب شنا کنم... ولی چه فایده بلد نیستم. چشم دریاییِ من با چشاش حرفامو قورت داد تو گلوگاهِ گوشاش.

کلی سرم روشونه هاش آروم گرفته بود که مامان صدا کرد" نگاه کن باز وایستاده به اردکا نگاه میکنه... اگه بذارنت تمام این مسیرو به همه چیز ساعت ها خیره میشی... علی رغم میلم به دنبال مامانم دوان شدم... آخه چه میدونست من عالمی دارم با عشقم که چشاش دریاییِ...

تو مسیر محکم دستای "م" رو فشار میدادم و آروم بهم می گفت یخ کردی دیوونه، دستات مثلِ یه تیکه یخه ها.. بیشتر دستامو تو دستاش پنهان میکردم... وای پیش خودم حال می کردم که چقدر خوبه آدم عشقی داشته باشه که حتی سرمای دستاشم براش مهمِ...

مامان با من حرف میزد و من انگار تو این عالم نبودم و گه گاه با آره یا نه گفتن حرفاشو تأیید می کردم.

به سمت شهر در امتداد مسیرِ آب رهسپار بودیم. این مسیر پرِ زیبایی بود. دائم به "م" می گفتم وای ببین چه آبِ خوشجیلیه، نگاه کن سبزه های روییده روی آب رو همش شگفتیه... با خنده تعجبم رو می بلعید و در خودش هضم می کرد این همه لطافتِ روحِ منو...؛ اما به جای چشم دریاییِ من مامان بود که گفت آره ببین چقدر نازه، و این مامانی بود که حرفامو در ظاهر و در کلام تأیید می کرد.

به "م" گفتم دلم میخواد الان از زیر این لجن ها یه قورباغه بگیرم به یاد بچگی که تلاشِ بی وقفه داشتیم که یه قورباغه اوشولو رو که روی آب و برگ های شناور روی آب میجَست بگیریم. گفتم" دلم هوای اون روزارو کرده که دغدغه ی من گرفتن یه قورباغه بود که بعد از گرفتنش تو مشتم و لمسِ لزج بودنش با چندش و ترس اونو دوباره به آبِ رودخونه پرتاب می کردم. عشقِ من منو از پشت گرفت و محکم بین دو دستش که به جلوی سینم جمع میشد فشار داد. آخ خ خ خ چه گرمای نرمی داشت تنش حتی از روی کاپشن.

صدایی برخواسته از حنجره ی مامان جوابمو میداد که آره اون موقع ها قورباغه داشتن این آب ها اما حالا سرشار از لجنزار و تهی از قورباغه ها و ماهی ها هستن.

به "م" گفتم" دلم پوسید بیمرام، خب تو هم یه بار جوابمو بده. آروم در گوشم نجوا کرد: یه روز با هم دوباره تو این مسیر قدم برمیداریم و اون روزه که باهم قورباغه اوشولو هارو تو دستمون می گیریم و به بچه های شیرینمون (امیر علی، یوسف، اسما و عرفان) نشون میدیم. وای از همین حالا و یا حتی از خیلی قبل تر اسم نی نی اوشولوهامونم انتخاب کردیم.

سرمو رو به آسمون گرفتم و نفسمی همراه با کمی امید و سرشار از حسرت به بیرون دادم که صدای آه رو از حنجرِ من شبیه سازی کرده و به گوشِ بود و نبود ها رسوند.

(آخ آدما اونا به من میگن وابسته ای، عاشق نیستی... گفتم بهشون من یه وابسته ی دل بسته ام... )

مامان دائم می گفت پشیمون شدم، تا به شهر برسیم خیلی دیگه راه مونده؛ میترسم کسی بهمون بی حرمتی کنه و پا از حریم خودش بیرون بذاره و متجاوز بشه حریممون رو...

گفتم: دوست داری زنگ بزنم آژانس؟ گفت نه توکل به خدا با هم میریم.

من دوباره انرژی گرفتم که هنوز فرصت هست از بودن با عشقم لذت ببرم. اینجا... تنها ... بین هزاران آفریده ی خدا ... دشت و صحرا ... کوه و ابرا ... گل و علفا... کنار ماما (مامان) با عشقم تنهای تنها بودم و اما به دیدِ دیگران غرق در تنهایی خودم.

دستمو به دست "م" دادم و مثل قدم زدن روی برگای پاییزی دستامونو تاب میدادیم و انگار لابه لای نسیمِ خدا دستامون میرقصیدن و شادیشونو از باهم بودن جشن گرفته بودن. محکم دستشو فشار میدادم و بهم میگفت گرمای سردتو همیشه دوست دارم...

مطمئنم دوستم داشت ها ... امااااا... اماااااا به دور و برم نگاه کردمممممم........ اون رفته بود؛ به خدا خورشید هم پشت ابرا رفت...

نمیدونم... نمیدونم... کی رفت از زندگی و روز های من که فقط یاد و خاطره اش مونده...

آدما میگن باید دید تا عاشق شد... من ندیده عاشق شدم، عاشقِ روحش... نه اشتباه گفتم؛ الان ناراحت میشه، باید بگم: من ندیده وابسته شدم و وابسته ی روحش شدم...

"یه سوال: باید دید تا عاشق شد؟؟؟؟؟؟؟؟"15/10/91- 21:10 باز تنها و بی همراه تو یه شبِ پر از تنهایی


91/10/17::: 2:13 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ سلام. کلی دلم از دنیا گرفته.