سلام سلام سلام
اولاً که سال نو مبارک
خیلی بی مرامین که تو این مدت که نبودم یکی هم سراغ منو نگرفته، آخه بی مراما حداقل یه پیام می دادین دیگه
در هر حال باز خداحافظ تا دیداری دیگه
میگن آدم اشرف مخلوقاته. به این که شکی نیست اما فقط در عقل و پیشرفت علمی. کم و بیش پیدا میشن آدمایی که خوی فرشته دارن، ولی از بد روزگار فرشته هاش به ما که نخورد، سگ صفتاش زیاد نصیبمون شده؛ دلمون بد جور زیر کوله بار غم و حسرت دنیا خرده؛ لا مصب بد جور داغون شدیم تو گذران روزگار. ما که به هدر رفتن عمر و قلبمونو دیدیم. بدِ آدم خرد شدن خودشو ببینه، انگار دیگه هیچی ازش نمونده. یکی نیست بگه مردم، آی مردم نگاه کنید، ببینید دارم خرد میشم، منو ببینید نیست شدم، بهم نگاه کنید من داغون شده ی دست شمام، یه نظر بندازید، منم همون زخم خورده ی روزگار. آی مردم چی نصیبتون میشه از اینکه له شدنمو میبینید. بابا منم یکی از شمام فقط به جرم اعتماد هستیمو ازم زدن، آخه مگه شما اطمینان نمیکنید؛ خب منم مثل هزار تا مثل شما یه روز اعتماد کردم حالا سالهاست دارم تاوانشو پس میدم. رنگ شب و روزم به سیاهی گفته داداش برو کنار ریز میبینمت. من اینم که میگم: سالهاست دلم هوس کرده سرم رو شونه ی کسی باشه؛ این شعار نیست، واقعاً باید بهش برسی، اینکه دلت لک بزنه واسه اینکه سرتو بذاری روی یه شونه ی مطمئن و های های گریه کنی. سالهاست وقتی میام داد بزنم و گریه کنم یهو فریادم در درونم میشکنه و خجالت میکشه بیرون بیاد. سالیان درازیِ که روزگار یه سهم جداگانه از غم برام کنار گذاشته و اونو به کسی نمیده آخه میگه حقمه، میگه سهم تو از ما درد و غماشه. بهش بگین من دیگه اعتماد نمیکنم. میشه بهش بگید پروانه دیگه هیچ کسو قبول نداره. بگید دست از سرش بردار، میخواد با درداش بسوز ه و بسازه ؛ ازش بخواین یه فرصت بهم بده تا با زخمام خو بگیرم.
میگن خدا به حرف دل با جون و دل گوش میکنه؛ میخوام برم پیشش و بهش بگم خدا جونم، خدا جونم من که دوست دارم، من که میپرستمت، من که برات میمیرم اجازه دارم بهت شکایت بکنم، میشه بهم گوش کنی:
آره خدا جونم، غمی رو دلم سنگینی میکنه
وقتی گوشش میدم انگار یکی به قلبم چنگ میزنه و همه چیزو به یادم میاره علی الخصوص اون مصرع هایی که زیرش خط کشیدم
تازه ترین زخم دلم، قصه رفتن توئه
این روزا هرجا که میرم، حرف شکستنِ توئه
مثل یه آینه سوت و کور، شکستی و رها شدم
تبر شدم شکستمت، اگر چه بی خدا شدم
حیف روزای رفته که، به خاطرش خطر کنم
حیف روزای مونده که، قراره بی تو سر کنم
خدا کنه تموم بشه، قصه ی تلخ رفتنت
بیای و از یادم بره، روزایی که شکستمت
تو سهم من نبودی و، به قصه ها سپردمت
ولی به عشقمون قسم، که تا خدا می بردمت
کوه پرسید ز رود،
زیر این سقف کبود
راز ماندن درچیست ؟ گفت: دررفتن من
کوه پرسید و من ؟ گفت: در ماندن تو
بلبلی گفت : و من ؟
خنده ای کرد وگفت: در غزلخوانی تو
آه از آن آبادی
که در آن کوه رود،
رود، مرداب شود،
و در آن بلبل سرگشته سرش را به گریبان ببرد،
و نخواند دیگر،
من وتو، بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز،
در خواندن من، ماندن تو، رفتن یاران سفرکرده ی مان نیست
بدان!
من یه شاپرکم که تو یه غروب سوزان و بی بارون اما تو بارون زاده شدم
وقتی به گوشم می رسه دستامو باز می کنم و چشمامو می بندم، خودمو روی اون بزرگ بزرگِ احساس می کنم. همون تخته سنگ پیرو می گم ها، همونی که زیر پاهام آخ نمی گه. اونجا یه لباس از حریر نرم هم رو تنم سنگینی می کنه می خوام خالی از زمین باشم از زمین و زمینایا. فقط از اونجا پر بکشم به اوج. آخ که چه لذتی داره. نسیم تنمو نوازش میده و باد منو رو دستاش سوار کرده. خیلی دوست دارم سبک شم. بی هیچ چیزی مثل خلأ. فقط صدای آب و امواج تو گوشمه. فقط می خوام این صدا رو بشنوم و تا به مرگم منو از نداشته ها پر کنه. وقتی به انتها می رسه انگار تازه به نا متنهایی وصل شدم آخه دوباره و دوباره تکرار میشه.
مامان اینا خسته ان از شنیدنش. ز(آبجی کوچولوم) می گه قطعش کن بدم میاد. همش تکرار میشه. ط(آبجی بزرگم) میاد عوضش می کنه. ح(تک داداشم) که فقط رپ و گاهی از مهستی و هایده و حمیرا میذاره.
اونا منو از جزیرم جدا می کنن.
اما وای که چه سکوتی تو جزیرم حاکم. همه میگن اونجا تاریکیه. تو فقط تنهایی. بی آدما لذت نداره، دل زده میشی؛ اما کی میدونه جزیره ی امانتِ بارون مأمن و پناه بارونش کیه. کی می دونه اونجا کی امانت دار بارون و زاده ی بارونه.
نه، هیشکی نمیدونه. واسه اینه اینا رو میگن؛ نمی خوام پس در موردش قضاوت خود خواهانه کنن.
من اونجا تو ساحلش با مأمنم دارم میدوئم و رو شن هاش دراز می کشمو قهقهه سر می دم. من امانت دارمو ندیدم. اما قلبم پیشش امانتِ. خودش گفته مال خودمه هر وقت خواستم می شکونم. حالا که صاحبش شده میگه فقط منو مثل یکی از خاطرهات بدون. فراموشم کن.
مگه میشه اونهمه گریه ای که رو شونه های ندیده اما حس کردش سر دادم، اونهمه گریه ی پنهونی تو دوریش رو فرراموش کنم.
مگه میشه خنده های واقعی ای که فقط با شنیدن صداش و لبخندش رو لبم میومد و محو نمیشد رو از یاد ببرم فقط به حکم اینکه یه خاطره است و باید فراموش شه کم کم
هر چی گشتم دلم مال کسه دیگه نمیشه.
راستی تو جزیره های دیگه انقده دوستای خوب دارم حتی دوستای بدم دارم.
بعضیاشون رو نقطه ضعفا دست میذارن و بال و پرمو می سوزونن بعضیام دوستم دارن و به خاطر من تو صدا می رن.
دوستام تو جزیره های دیگه ان؛ آخه آدما وقتی به هم نزدیک باشن ترسناک میشن. من فقط از راه دل باهاشون ارتباط دارم. اما اونا مهربونن. ولی بعضیاشونم یه کوچولو غم رو دلم میارن.
راستی ما ها همه میریم؟وقتی رفتیم همدیگرو می بینیم؟ اونجا که همدیگرو دیدیم دیگه وحشت نداریم از هم. آخه اونجا خدا هست. اینجام هست اما من بودن اونجاشو دوست دارم چون نمیذاره کسی پروانه ها رو تو دستش بگیره و از سر حرص و طمع لهشون کنه. اونجا من آزاد بال و پر میکشم و رو شونه هاش میشینم و با گریه واسش آروم میگیرم.
کاش زودی اونجا برم. راستی بعضی دورو بریام بهم میگن بارونی، اُوِر کُت؛ حتی کوچکتر که بودم میگفتن بارون پس کی میای. اونا مسخره می کردنو من ناراحت میشدم اما حالا مسرور از تکرار یاد کمرنگشون تو ذهنمم. آخه من عینهو بارونمو همیشه چشمام بارونیه.
می دونم چرند نوشتم اما خب دیگه نوشتم.
از SaG_SeFaT.0098 به GoL_3FaT.0612_0662 تبدیل شدم. این خودش خیلیه ها